سلام امروز رفتم دستور توقيف فيزيكي ماشين م رو دادم واسه مهريم،داشتم فكر ميكردم موقع كه من رفتم باهاش آشتي كرديمو رفتيم سرخونه زندگيمون، وقت نداريت بود به خودم افتخار ميكنم كه طاقت اوردم باهات سر كردم درسته غرغر ميكردم ولي غرغر الكي نبود ميرفتي كار ميكرديو پولش هيچي به هيچي مگه ميشد دليل نغ زدنام همين بود ولي تو لياقت منو نداشتي واقعا نداشتي اگه داشتي با دخترا نميپريد،اگه داشتي،واقعا واست ارزش داشتم،اين آخريا تو خونت همش گريه ميكردم فوق العاده بهم ريخته بودم احساس پوچي ميكردم آخه 3ساله باهميم ولي من تو اين3سال اصلا زندگي نميكردم مث يه مرده متحرك عاشق بودم،3سال از بهترين روزامو گرفتي محمود اذت نميگذرم براي خرجي ندادنات يادش ميفتم دوست دارم بميرم ميرفتم دانشگاه ازشدت گشنگي از حال ميرفتم كه يه موقع پول اظافي اذت نگيرم اذيت بشي ولي الان كه نگاه ميكنم داشتي و ندادي تو دانشگاه از حال ميرفتم ميبردنم درمانگاه سر كوچه دانشگاه قسم شون ميدادم بهت زنگ نزنن واي چه روزاي خفت باري من تو زندگيم يه بار دست جلو بابام دراز نكردم كه بگم پول بده هميشه حسابمو كيفم پر بود ولي شب رفتن به دانشگاه بايد به زبون مياوردم كه آقاي محمود حاج سليمي پول داري به من بدي يه چند باري كه پول نذاشتي يا به گفته خودت فراموش كردي نرفتم دانشگاه سر اين موضوع چقدر از استادا التماس ميكردم حذفم نكنن،يه بارم يكي از استادا(تنها استادي كه دليل نيومدنم رو بهش گفته بودم چون ميخواست حذفم كنه) 20تومن داد گفت نگه دار سري بعد خواستي بياي سر كلاسم بهونه پولو نياري محمود مردم(البته نگرفتم)واي اون روز اعتراف ميكنم چند بار از وسط خيابون راه رفتم تا يه ماشين بيادو لحم كنه آخه خورد شده بودم بخاطر كسي كه دوسش داشتم ولي تو ارزششو نداشتي،سر كلاساي استاد فرجي رو هم نميرفتم چون پول نداشتم بهش بدم پول شهريه كلاسا رو،تو اين 3سال تو يه جفت كفش اونم چون كفشام واقعا فجيع بودن واسم خريدي،2تا مانتو به سليقه خودت اون پلنگي واون آجريه رو ميگما،2تا لاك اينارم دم آخري خريدي كه عذاب وجدان نداشته باشي بي وجدان،من دختر بابام بچه دهات نبودم كه داشتي عذابم ميدادي خير سرم بچه شمال تهرانم،ولي اعتراف ميكنم وقتي اومدي خواستگاريم چشم و دلم بسته بود من نميدونم چجوري آخه چجوري تو بچه جنوب شهري اونم نه واسه تهران واسه داهاتاي شاهرودو قبول كردم،كاش اون موقع كه بابات روش نميشد بياد خونمون چون ميگفت به شما نميخوريم ما بالا شما پايين كمي رو حرفش وايساده بود،يادم مياد ميگفتي وقتي اومدين خونمون كلي خجالت كشيدين رفتين مامانتو مجبور كردين مبل بخره واي خدا يعني من اين همه فاصله رو نديدم شايد چون بابابزرگت(بابا عليت)دعا نويس بوده ياد گرفته بودي چشم ودهن منو خوانوادمو بستين،آخه شما خانوادگي خيلي تو اين خطاييد،لعنت به دل سياه شيطون از وقتي باهات آشنا شدم شايد به زوز چند ركعتي نماز به اين تن خسته زده باشم،واي واسه امروز بسه كمي خالي شدم
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|